مکه میعادگاه عاشقان
لبیک اللهم لبیک وای پسری نمیدونی چقدر خوشحالم یه نیم ساعت پیش رفته بودم خونه مامان جون اینا ( مامان بابایی) که طبقه بالامون هستن از مامان جون یدونه تخی بگیرم دیدم مامان جون داره یه چیزی زمزمه میکنه با خودشو اشک میریزه وقتی من و دید با خوشحالی گفت می خوام یه خبر خوش بهت بدم منم با کنجکاوی تمام پرسیدم چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان جون هم با چشمهای پر از اشک خوشحالی گفتن اسمشون همراه با آقا جون در اومده واسه زیارت خونه خدا کلی خوشحال شدم و منم به یاد اون روزی که اسم خودم در اومده بود یه دل سیر گریه کردم و واسه گرفتن مژده تندی زنگ زدم به بابا جون و اونم خوشحال کردم می مونه عمه فهیمه جون که ال...
نویسنده :
مامان دلتنگ
12:30